افکار منفی همون زنگوله گردنمونه

ساخت وبلاگ

می‌گویند آقا محمد خان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته است.

فرم شکار هم بدین گونه بوده  که تمام روز را در پی یک روباه با اسبش می‌تاخته تا جایی که روباه

از فرط خستگی نقش زمین می‌شده. 

بعد آن بیچاره را می‌گرفته و دور گردنش، زنگوله‌ای آویزان می‌کرده. در ‌‌نهایت هم ر‌هایش می‌کرده. 

تا اینجای داستان مشکلی نیست. درست است روباه مسافت، زیادی را دَویده،

وحشت کرده، خسته هم شده، اما  زنده و سالم است. هم جانش را دارد، هم دُمش را.

پوستش هم سر جای خودش است. می‌ماند فقط آن زنگوله!...

از اینجای داستان، روباه هر جا که برود یک زنگوله توی گردنش صدا می‌کند. پس دیگر نمی‌تواند

شکار کند، زیرا صدای آن زنگوله، شکار را فراری می‌دهد. بنابراین «گرسنه» می‌ماند.

صدای زنگوله، جفتش را هم فراری می‌دهد، پس «تنها» می‌ماند.

و از همه بد‌تر، صدای زنگوله، خود روباه را هم «آشفته» می‌کند، «آرامش»‌اش را به هم می‌زند.

دقیقا این‌‌ همان بلایی است که امروزه سر ما آورده اند .  زنگوله ای به گردنمان انداخته  اند 

 خودمان  را گول می‌زنیم و فکر می‌کنیم  که آزادیم، ولی نیستیم .  با آمیزه هایی  که به خوردمان

داده اند، برده افکار منفی خودمان شدیم  و هر جا برویم  آن‌ها را با خودمان می‌بریم. آن هم با چه

سر و صدایی، درست مثل سر و صدای تکان دادن پشت سر هم یک زنگوله

 

مطالب عارفانه...
ما را در سایت مطالب عارفانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2amirsa13945 بازدید : 126 تاريخ : سه شنبه 26 تير 1397 ساعت: 18:35