من و کتونیام ( خواستگاری چهارم)

ساخت وبلاگ

 سلام

باید از این مدتی که نبودم بگم

رفته بودم خواستگاری 

تا یه جاهایی همه چی خوب پیش رفت، موز خوردم، چایی رو هم نریختم روی خودم

خلاصه وقتش شد بریم با هم صحبت کنیم

بعد یه سری تعارف و حرف معمولی ،  یهویی گفت : امیر آقا من یه مدتیه فکر میکنم هیکلم بزرگ شده ،   به نظرت چاقم؟!

گفتم نه خانم ، دنیا این روزا کوچیک شده

شانس آوردم  بند کتونیام  کامل سفت نبود و تونستم سریع پام کنم و این دفعه هم جون سالم بدر ببرم

 منتها نامرد تا مرز بازرگان دنبالم می دوید

تو کوه های اون اطراف تونستم از دستش در برم

خلاصه تا برگشتم اینجا یه کمی طول کشید 

مطالب عارفانه...
ما را در سایت مطالب عارفانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2amirsa13945 بازدید : 117 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 23:24