یهویی کودک درونم شیطنتش گل کرد .
رفتم شاسی دکمه ای رو که می زنی میتونی با راننده صحبت کنی رو زدم
به راهبر قطار با یه لحن جدی گفتم : آقا در و بزن اومدم شماره کنتور آب رو بنویسم
هیچی دیگه واگنی که ما توش بودیم رفت رو هوا
کتونی خوب اینجور جاها بدرد می خوره
خلاصه بازم نجاتم داد
مطالب عارفانه...برچسب : نویسنده : 2amirsa13945 بازدید : 148